مینویسم برای دل



پرده اول:

ماموریت داریم بچه ها! فلانی که دانشگاه داره،اون یکی هم که مشهده باید از اونجا مستقیم بره اهواز،کار خودته!

-من؟؟؟

+آره!

- باشه.

هواپیمایی کارون اینبار موظف بود منو برسونه اهواز! یه مینی هواپیمای 40 نفره!

پرده آخر:

روستای مارون آخرین مقصد ما بود! خونه ای که داخلش 4 خانواده باهم زندگی می کردند! با اینکه سیل بند و با همت اهالی روستا زده بودند! باز خانه شان نم برداشته بود و بخاطر نشست زمین ویران شده بود،ولی با کمک کمیته امداد 4 سرپناه کوچک در حیاط برایشان ساخته بودند!

اصل ماجرا از جایی رقم خورد که مادربزرگ خانواده با گفتن هَــــلابیکُـــم» و کِل کشیدن به استقبالمان آمد!

آری برایشان از پایتخت ایران برای دو نوه دامادش جهیزیه آورده بودند.

دیگر دلش انگار آرام گرفته بود!

از کنار نخل ها که می گذشتم انگار در کنار خودم بودم!


بعد از جلسه گفت:

بزار لُپ کلام و بگم بهتون

مردم این منطقه خودشون نمی‌خوان که تغییر حاصل بشه!

خنده تلخی و کرد و گفت : کار خیلی سخت تر شد!خیلی! مردم به حرف کسی گوش می کنند که ازش خدمت دیدن،براشون نون درست کرده!

مردم این منطقه سال هاست فقط حرف شنیدن !فقط حرف!

باید از مدارس شروع کنیم!

باید #آزادی باشه تا #حق بتونه رشد کنه!»


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

درب اتوماتیک شیشه ای - کرکره برقی اتوماتیک - پرشیا در آونگ گرافیک مشاوره راه اندازی کسب و کار-مشاور کسب درآمد-بازاریابی و سئو سایت زاگرس کمپرسور ایرانیان تمدن اسلامی مدینه فاضله انسانهای آینده فروش مبل قسطی در کرج چاپ برگ زرین عین‌قاف sargarmi13